دل نوشته

كسي كه تو حرفاش زياد ميگه بيخيال... بيشتر از همه فكر و خيال داره.... فقط ديگه حوصله ي بحث نداره....

دردناک ترین جدایی ها آنهایی هستند:♥

که نه کسی گفت چرا …

و نه کسی فهمید چرا ..

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:,ساعت 23:35 توسط Nafas| |

آهای فلانی . . .
به زخم هایم خیره نشو !
خودم می دانم عمیقند . . .
با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !
مگر تنها ندیده ای ؟؟؟

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:17 توسط Nafas| |

 

« چه می کنی؟ چه می کنی؟

 

  در این پلید دخمه ها،

 

 

   سیاهها، کبودها،

 

    بخارها و دودها؟


 

 

     ببین چه تیشه می زنی


 

      به ریشه ی جوانیت،

 

 

        به عمر و زندگانیت.

 

          به هستیت، جوانیت.

 



 

            تبه شدی و مردنی،

 

 

              به گور کن سپردنی،

 

 

                چه می کنی؟ چه می کنی؟»



 

 

                   - « چه می کنم؟ بیا ببین

 

 

                           که چون یلان تهمتن،

 

 

                             چه سان نبرد می کنم.

 

 

                                اجاق این شراره را

 

 

                                  که سوزد و گدازدم،

 

 

                                    چو آتش وجود خود،

 

 

                                  خموش و سرد می کنم.

 

 

 

 

                              که بود و کیست دشمنم؟

 

 

                           یگانه دشمن جهان.

 

                       هم آشکار، هم نهان.

 

 

                   همان روان بی امان،

 

 

              زمان، زمان، زمان، زمان.

 

 

 

           سپاه بی کران او:

 

 

       دقیقه ها و لحظه ها.

 

    غروب و بامدادها.

 

 

 گذشته ها و یادها.


 

 

رفیقها و خویش ها.

 

 

  خراشها و ریشها.

 

 

    سراب نوش و نیشها،

 

 

       فریب شاید و اگر،

 

 

         چو کاشهای کیشها.

 

 

           بسا خسا به جای گل،

 

 

             بسا پسا چو پیشها.

 

 

               دروغهای دستها،

 

 

                  چو لافهای مستها؛

 

 

                     به چشمها غبارها،

 

                        به کارها شکستها.

 

 

                          نویدها، درودها.


 

                            نبودها و بودها.

 



 

                               سپاه پهلوان من،


 

                                 به دخمه ها و دامها:


 

                                   پیاله ها و جامها،

 

 

                               نگاهها، سکوتها،

 

                          جویدن بروتها.

 

 

                     شرابها و دودها،


 

                سیاهها، کبودها.

 

 


 

          بیا ببین، بیا ببین،

 

 

   چه سان نبرد میکنم

 

 

 شکفته های سبز را

 

 

چگونه زرد می کنم»

 

                                                             "مهدی اخوان ثالث"

 

 

نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:19 توسط Nafas| |

 

 

 

ماه من ، غصه چرا ؟!

 

 

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

 

 

مثل آن روز نخست

 

 

گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !

 

 

يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان

 

 

نه شکست و نه گرفت !

 

 

بلکه از عاطفه لبريز شد و

 

 

نفسي از سر اميد کشيد

 

 

ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد

 

 

زير پاهامان ريخت ،

 

 

تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !

 

 

ماه من غصه چرا !؟! 

 

 

تو مرا داري و من

 

 

هر شب و روز ،

 

 

آرزويم ، همه خوشبختي توست !

 

 

ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن

 

 

کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ...

 

 

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد

 

 

يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شکست،

 

 

با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن

 

 

وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !

 

 

او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد

 

 

نشانم مي داد ...

 

 

او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،

 

 

غرق شادي باشد ....

 

 

ماه من !

 

 

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

 

 

معني خوشبختي ،

 

 

بودن اندوه است ...!

 

 

اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور

 

 

چه بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند

 

 

همه را با هم و با عشق بچين ...

 

 

ولي از ياد مبر،

 

 

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا

 

 

و در آن باز کسي مي خواند ،

 

 

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟! چرا !؟!

 

نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:12 توسط Nafas| |

از دست دادن امیدی پوچ و محال، خود موفقیت و پیشرفتی بزرگ است.

دیوانه خودش را عاقل می پندارد و عاقل هم می داند که دیوانه ای بیش نیست.

بودن یا نبودن، مسأله ای است.

آنچه را داریم و از آن لذت می بریم چنان که باید ارج نمی نهیم و قدر آن را نمی شناسیم و چون از دست برود به ارزش آن پی می بریم. در این هنگام است که به این حقیقت دست می یابیم که تا مالک چیزی هستیم از مالکیت خود بی خبریم.

تشویق ها، رویاها،آه ها، آرزو ها و اشکها از همراهان جدایی ناپذیر عشق اند.

عشق در حقیقت عذاب است، ولی محروم بودن از عشق، مرگ است.

 

نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:48 توسط Nafas| |

من اگر میخندم خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته به ان میخندم...

امیدوارم تو این روزای عید وتعطیلی خوشحال باشین

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط Nafas| |

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز
هر سال این فکر را به یادمان می آورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند. .

متن های زیبا برای تبریک سال نو

نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:44 توسط Nafas| |

دیار عاشقی هم شهر هرت داره !!!
خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:17 توسط Nafas| |

امروز هم

ما هر چه بوده ایم، همانیم

ما باز می توانیم

هر روز ناگهان متولد شویم

ما همزاد عاشقان جهانیم...

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:0 توسط Nafas| |

به شیطان تهمت می زنند او حوا را فریب نداده است بلکه خود فریب حوا را خورده است فریب دهنده اصلی زن می باشد.

گاهی بدون آنکه کسی بعلت ان پی ببرد حرفی که از زبان بر آمده چون تیری بر دل طرف قرار می گیرد و به خوشبختی عاشق و معشوق صدمه می زند.      (ویکتور هوگو)

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:11 توسط Nafas| |

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:20 توسط Nafas| |

عکس عاشقانه: مجموعه 19 عکس عاشقانه غمگین

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:15 توسط Nafas| |

تو را نمی بخشم..

تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم. نمی بخشم نه بخاطر روزها و

 شبهایی که از تنهایی لرزیدم و فرو افتادم. نمی بخشم ات نه بخاطر دلی که روزهاست

 از دلتنگی جان می دهد. نمی بخشم ات نه بخاطر اینکه رهایم کردی و رفتی.

 

نمی بخشم ات بخاطر همه ی آنچه را که با بی صاحب کردن دلم باعث شدی مثل سرب

داغ فرو دهم.

 

نمی بخشم ات بخاطر اینکه کمی مانده به پایان آن سفر طولانی چنان رهایم کردی که

هیچ هم سفری این چنین همراهش را در سیاهی و ظلمت ناکجا آباد رها نمی کرد.

نمی بخشم ات بخاطر اینکه ساده از من گذشتی از کسی که از تو هرگز ساده نگذشت.

نمی بخشم ات بخاطر اینکه ترس را اولین بار بعد از رفتنت به من فهماندی چه هولناک

بود و هست!

نمی بخشم ات، تو شمه ای از بهشت بر من نمایاندی و کلید و بهشت را با خود بردی و

مرا در برزخی رها کردی که در بلا تکلیفی اش حیرانم.

نمی بخشم ات بخاطر اینکه در ظلمت آن شب لعنتی خنده و امید و آرزوهایم را به جهنم

فرستادی.

نمی بخشم ات بخاطر اینکه رفتنت سرمایی را درونم دمید که شعله ی فروزان هیچ

آتشی قطره ای از یخ اش را ذوب نمی کند.

نمی بخشم ات، تو دوست داشتنم ،تمام احساسم را ساده و کوچک پنداشتی .صدای

قلبم که ضجه می زد شنیدی، گریه سر دادی که صدای قلبم را که التماست می کرد

نشنوی.

نمی بخشم ات بخاطر اینکه به شعورم در شناختن ات توهین کردی.

نمی بخشم ات چون مرا معتاد بودن ات کرده بودی.

 

امروز و حالا دلم از تمام حرفهای زیبا نمای، بد سیرت بهم می خورد. از این بدسگالی که

برای عشقم رقم زدی بی زارم. از خودم از تو بیزارم. از صدای خودم، از صدای تو در

گوشم بیزارم. از نگاهم یخ زده ام که به دنبال چشمان بی روحت دودو می زند. از

دستانم که روزی فکر می کردم که دیگر هرگز فاصله انگشتانش خالی نخواهد ماند از

دستان تو که دستانم را واحد کرده بود.

 

هیچوقت نمیبخشمت

به خاطر زمانهایی که باید می بودی ونبودی

به خاطر روزهایی که بی دلیل آزارم دادی

به خاطر شبهایی که برایت اشک ریختم و ندیدی

به خاطر حسی که به بازیش گرفتی

به خاطر تمام بی توجهی هایت

به خاطر بغض هایی که باید درکشان میکردی و نکردی

به خاطر تمام فریادهایی که نشنیده گرفتی

به خاطر غرور شکسته ام

به خاطر اشتباهاتی که از آنها گله کردم و نفهمیدی

نفرینت نمیکنم

اما از خدا می خواهم که هیچوققت کسی به اندازه ی من دوستت

نداشته باشد

چه پاداش گران بهایی در ازای همه ی عمر عشقم پیشکش ام کردی، دست دلت درد

نکند.


نفرین به عشق دروغ و آلوده به خیانت...

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:6 توسط Nafas| |

می دانی


یک وقت هایی باید


روی یک تکه کاغذ بنویسی


تـعطیــل است


و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت


باید به خودت استراحت بدهی


دراز بکشی


دست هایت را زیر سرت بگذاری


به آسمان خیره شوی


و بی خیال ســوت بزنی


در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که


پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند


آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند !!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:0 توسط Nafas| |

رفتی؟


به سلامت


من خدا نیستم بگویم


صد بار اگر توبه شکستی باز آی


آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد


حق بازگشت ندارد


رفتنش مردانه نبود


لااقل مرد باشد و بر نگردد.

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:58 توسط Nafas| |

رقیب من !

تو می دانی

آن نازنین یارت

ــ عشق نافرجام من ــ

هر نیمه شب در خواب من پرسه می زند ؟!

که هر شب سر همان قرار همیشگی

می آید و من از ترس خیانت از خواب می پرم ؟!

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:18 توسط Nafas| |

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟


خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :


اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟


آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

 فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟


پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.


کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:56 توسط Nafas| |

هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم 
                                                        
  ( دکتر علی شریعتی )

نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:57 توسط Nafas| |

آنچه می خواهیم نیستیم وآنچه هستیم نمی خواهیم ، آنچه دوست داریم نداریم و آنچه را داریم دوست نداریم ، وعجیب است هنوز امیدوار به فردایی روشن هستیم ساعت ها را بگذارید بخوابند بیهوده زیستن نیازی به شمردن ندارد

نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:54 توسط Nafas| |

کاشکی گاهی وقتا خدا از پشت اون ابر ها میومد بیرون

و گوشم رو محکم می گرفت و داد می زد که

آهـــــــــــــــــای !!!

بگیر بشین سر جات اینقده غر نزن…. همینه که هست !

بعد یک چشمک می زد و آروم توی گوشم می گفت

همه چی درست میشه.!!!

نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:50 توسط Nafas| |


Power By: LoxBlog.Com